شب از نفس سرد 

شب از نفس سرد چو افسونگر مرموز 

صد نغمه و صد زمزمه در بیشه بر انگیخت 

 

مهتاب عیان گشت چون افرشته ئی از دور 

نورِ تر و کمرنگ سرِ آبِ روان ریخت 

 

مرغان همه آسیمه سر از تابش مهتاب 

یک یک ز نهانخانه ی نیزار پریدند 

 

نشنفته شب ، آهنگ روانپرور نیزار 

در آب روان پرده ی مهتاب دریدند 

 

بس ماه برآمد ز پسِ پرده اسرار 

بس شب سپری گشت، خوش آهنگ و فسونکار 

 

لیکن تن سنگین و دل تیره ندانست 

قدر شب مهتاب و شب وصلت دلدار 

 

مهتاب فراز آمد و مرغان شباهنگ 

از نور گریزان شده در سایه بخفتند 

 

رفتند پس پردهی تاریکی و نسیان 

چون خاطره ی بی اثر از یاد برفتند. 

 

حبیب ساهر


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دزدگیرهای فروشگاهی پرسش مهر 20 دکوراسیون داخلی,2019,دارکوب جهاد ادامه دارد ... Loretta خرید و فروش اکانت بازی کلش اف کینگز بارش باران خاطرات دانشجوی تهرانی در سمنان یادگیری با چاشنی لذت!