سایه من 
در تنگ شام تیره چو بر آب های صاف 
هر شاخسار سایه زند مبهم و سیاه 
 
مرغان دربه در به سوی بیشه ها شوند 
آنگه که کاروان گذرد از کنار راه 
 
آندم که از نگاه فسونگار تیرگی 
پنهان شوند جمله ددان در مغاک تنگ 
 
یک سایه یک خیال زند سر ز گوشه ئی 
چون غول در کناره ی یم می کند درنگ 
 
بر سنگ می نشیند و بالا نظر کند 
تا اختران شب همه چشمک به وی زنند 
 
تا مرغ حق بگرید در نیمه های شب 
بر آن خیال تیره، بر آن سایه ی نژند 
 
آنقدر آن سیاهی غمگین و خسته دل 
در ظلمت شبانه کشد انتظار ماه 
 
آنقدر می نشیند در ساحل کبود 
تا جلوه گر شود شبحی از کنار راه 
 
افسوس! کان شبح، شبح نازنین وی 
هرگز نمی دمد ز افق چون ستاره ئی 
 
لیکن ز دور بیند افتاده روی آب 
از دامن دریدهی شب ماه پاره ئی 
 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وب سایت زاکومارکت | صنعت خودرو ليلي و مجنون اصول دین با هم ، راه مرکز تعميرات لوازم خانگي دانلود برترین رمان های تخیلی ❤Novel❤ Amber کربلایی مصطفی زحمتکش شرکت کبيرپانل