بیژن ترقی :
با گریه سر را به دامانت از غم نهادم
که شاید بسوزد دل توبه حال دل من
عجب ساده بود این این دل غافل من
گفتم اگر با ناله ام آتش زنم بر جان تو
گفتم اگر با گریه ام دریا کنم دامان تو
یارم شوی نازم کشی سوزم نشانی
اشک غم و خونِ دل از چشمم فشانی
ای غافل از سوز درونم
سر گشته دردشت جنونم
رفتی و دامن زدی آتشم را
از من گرفتی تو آرامشم را
برفتی که سوزد دل بیگناهم
ندیده گرفتی همه اشک و آهم
ندیده گرفتی همه اشک و آهم
درباره این سایت